جدول جو
جدول جو

معنی چیر آمدن - جستجوی لغت در جدول جو

چیر آمدن(اِ کَ دَ)
چیره شدن. پیروز شدن. فاتح گشتن. غالب آمدن. رجوع به چیر و چیره شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عار آمدن
تصویر عار آمدن
ننگ داشتن
فرهنگ فارسی عمید
(پُ تَ)
مشهور شدن:
چادر به سر آمد و فروبست سراویل
بیرون شد و این قصه به نظم و سمر آمد.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ)
نقص و آهو متوجه شدن. منسوب به عیب و نقص گشتن:
عیب ناید بر عنب چون بود پاک و خوب و خوش
گرچه از سرگین برون آید همی تاک عنب.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(مِ بُ دَ)
درخور بودن. سر و کار داشتن:
بدینجا گر اسفندیار آمدی
سپه را بدین دشت کار آمدی.
فردوسی.
، شغلی پیش آمدن. واقعه ای اتفاق افتادن:
چو کار آیدم شهریارم تویی
همان از پدریادگارم تویی.
فردوسی.
، تأثیر کردن. اثر کردن:
به تیر و به نیزه گذار آیدش
برو هیچ زخمی نه کار آیدش.
فردوسی.
، کاری کردن. عملی انجام دادن. کاری بایسته کردن:
ای که دستت میرسد کاری بکن
پیش از آن کز تو نیاید هیچ کار.
سعدی.
تا بدین ساعت که رفت از من نیامد هیچ کار
راستی باید به بازی صرف کردم روزگار.
سعدی (کلیات چ مصفا ص 788).
، مؤثر بودن. منشاء اثر واقع شدن:
یارب از سعدی چه کار آید پسند حضرتت
یا توانائی بده یا ناتوانی درگذار. سعدی (طیبات).
- بکار آمدن، مورد استعمال یافتن:
مرا گفت کاین از پدر یادگار
بدار و ببین تا کی آید بکار.
فردوسی.
- ، مفید بودن، خدمت کردن:
یعقوب گفت بخانه ها بازروید و ایمن باشید که چون شما آزادمردان را نگاه باید داشت و ما را بکار آئید باید که پیوسته بدرگاه من باشید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 248 و چ فیاض ایضاً ص 248).
کوش تا خلق را بکار آئی
تا بخلقت جهان بیارائی.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ زَ دَ)
زار آمدن کار، زار شدن. نابسامان شدن و آشفته گشتن آن:
شهنشاه را کار زار آمدی
ز خاقان و فغفور یار آمدی.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(زَ دَ)
راه یافتن دگرگونی:
بشیر بود مگر شور عشق سعدی را
که پیر بود و تغیر در او نمی آید.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(نُ)
ترس عارض شدن. بیم روی آوردن. ترسیدن از چیزی. مقابل بیم نیامدن و نترسیدن و پروا نکردن:
جان من از روزگار برتر شد
بیم نیاید ز روزگار مرا.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(تَ کَ دَ)
در تداول عامه، لاف و گزاف زدن. پز دادن. قمپز آمدن. خودنمایی و خودستایی کردن. فیس و تکبر کردن. افاده، در تداول عامه
لغت نامه دهخدا
(اُ تَ)
فزون آمدن. زیاد آمدن. برتر آمدن حریف یا رقیب خود را در زور ونیرو یا صفت دیگر. سرآمدن و برتر و بیشتر بودن از حریف در زور و قدرت. غالب شدن. فاتح شدن:
اگرش شیر نر بحرب آید
بدلیری ز شیر چرب آید.
خسروی
لغت نامه دهخدا
(بَ یِ دَ بُ دَ)
اطلاع آمدن. از مطلبی آگهی بدست آمدن. مطلع شدن:
بعاقبت خبر آمد که مرد ظالم مرد
بسیم سوختگان زرنگار کرده سرای.
سعدی.
مه دو هفته اسیرش گرفت و بند نهاد
دوهفته رفت که از وی خبر نیآمد بیش.
سعدی (خواتیم).
یا مسافر که درین بادیه سرگردان شد
دیگر از وی خبر و نام و نشان می آید.
سعدی (بدایع)
لغت نامه دهخدا
(مَ یَ / مَ ئی یَ)
تربیت شدن. پرورده شدن. پرورش یافتن. بزرگ شدن:این طفل بد بار آمده است. مگر پشت تاپو بار آمدی ؟
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ عَ)
مرکّب از: ب + زیر + آمدن، پیاده شدن. فرود آمدن. (یادداشت بخط مؤلف) : پس از منبر بزیر آمد و بخانه اش بردند. (قصص الانبیاء ص 238)، پس از منبر بزیر آمد و اسامه را بخواند و امیر کرد. (قصص الانبیاء ص 233)، داود از کوه بزیر آمد و در میان لشکر خویش و آن مسلمانان وی را دعا گفتند. (قصص الانبیاء ص 148)،
لغت نامه دهخدا
(پَ سِ تَ دَ)
دچار شدن. دچار گشتن. رجوع به دچار شدن شود
لغت نامه دهخدا
(رَ دَ)
مسلط شدن. استیلا یافتن. فائق آمدن. برتر آمدن:
دو رخ و دو لبت به رنگ و مزه
چیره آمد بر ارغوان و شکر.
عنصری
لغت نامه دهخدا
(خَ بَ / بِ شُ دَ)
کنایه از ملول شدن و به تنگ آمدن. (برهان) (غیاث) (آنندراج). ملول شدن. بستوه آمدن. (فرهنگ رشیدی) :
همانا ز جان گفت سیر آمدی
که زینسان به پیکار شیر آمدی.
فردوسی.
دو شیراوژن از جنگ سیر آمدند
تبه گشته و خسته دیر آمدند.
فردوسی.
بدزدید یال آن نبرده سوار
بترسید و سیر آمد از کارزار.
فردوسی.
اگر بشهد و شکر ماند آن حلاوت عشق
ملول گشتم و سیر آمدم ز شهد و شکر.
فرخی.
اگر سیرت نیامد زآنکه دیدی
نه من گفتم سخن نه تو شنیدی.
(ویس و رامین).
بدان که من از این حشم و خدمتکاران و عمال و نواب خویش سیر آمدم. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 89).
بمولایی سپرد آن پادشاهی
دلش سیر آمد از صاحب کلاهی.
نظامی.
، بی نیاز شدن. (برهان) (آنندراج) :
نه سیر آید از گنج دانش کسی
نه کم گردد ار زو ببخشی بسی.
سعدی.
، پر شدن شکم. سیر شدن. مقابل گرسنه شدن:
نشایدآدمی چون کرۀ خر
چو سیر آمد نگردد گرد مادر.
سعدی.
، آسوده گشتن از چیزی. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ گَ تَ)
فرودآمدن. پایین آمدن. (ناظم الاطباء) :
چو دیدش درآمدز گلرنگ زیر
هم از پشت شبرنگ شاه دلیر.
فردوسی.
قضا را همائی بیامد و بانگ میداشت و برابر تخت پاره ای دورتر به زیر آمد و به زمین نشست. (نوروزنامه). بحکم فرمان آنجا شدند و کوتوال به زیر آمده قلعه به ایشان سپرد. (تاریخ طبرستان) ، مغلوب شدن. باختن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
هر آنکس که از مشت آید به زیر
چو نخجیر از چنگ درنده شیر.
فردوسی.
دل با غم تو گر بچخد زیر آید
زیرا چو تو دلبری بکف دیر آید.
؟ (از سندبادنامه ص 178).
- به زیر آمدن، فرودآمدن. پایین آمدن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به معنی اول زیر آمدن شود.
- ، شکست خوردن. مغلوب شدن
لغت نامه دهخدا
(سَ کَ دَ)
در تداول عامه، یافت شدن. پیدا شدن. به دست آمدن. میسر شدن. به چنگ افتادن. مقابل گیر نیامدن. چون: کتابی را که میخواستم گیرم آمد. امسال قحط بود و نان هیچ جا گیر نمی آمد. این پارچه دیگر در بازار گیر نمی آید، گرفتار آمدن. گیر افتادن
لغت نامه دهخدا
تصویری از پیش آمدن
تصویر پیش آمدن
نزدیک آمدن، تقدم، استقبال، بحضور آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بزیر آمدن
تصویر بزیر آمدن
پیاده شدن، فرود آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیر آمدن
تصویر سیر آمدن
به تنگ آمدن، ملول شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گیر آمدن
تصویر گیر آمدن
بدست آمدن: امروز مبلغی پول گیرم آمد، گرفتار شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسر آمدن
تصویر بسر آمدن
بانتها رسیدن تمام شدن، مردن در گذشتن، جوش کردن بغلیان آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بار آمدن
تصویر بار آمدن
تربیت شدن، پرورش یافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غیرت آمدن
تصویر غیرت آمدن
ستیزیدن پیورزیدن غیرت آمدن کسی را. دارای غیرت و حمیت وتعصب بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زبر آمدن
تصویر زبر آمدن
بالا قرار گرفتن، تفوق یافتن، بالا آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چسی آمدن
تصویر چسی آمدن
لاف و گزاف زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیک آمدن
تصویر نیک آمدن
خوب شدن، خوب اثر کردن: (... و اگر زاگ سپید با روغن گل مرهم کنی نیک آید)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زیر آمدن
تصویر زیر آمدن
فرود آمدن، پائین آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
گذر یافتن عبور کردن: بر این شش ره آمد جهان را گذر چنین دان که گفتم ترا ای گذر. (خجسته سرخسی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقر آمدن
تصویر مقر آمدن
خستوییدن خستو شدن اقرار کردن اعتراف کردن: (و او (بیمار) منکر نتوانست شدن مقر آمد. قابوس از این معالجت شگفتی بسیار نمود) (چهارمقاله. 123)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چسی آمدن
تصویر چسی آمدن
((چُ. مَ دَ))
به طور احمقانه ای به خود بالیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیش آمدن
تصویر پیش آمدن
((مَ دَ))
نزدیک آمدن، اتفاق افتادن، روی دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بار آمدن
تصویر بار آمدن
((مَ دَ))
تربیت شدن (چه خوب چه بد)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زیر آمدن
تصویر زیر آمدن
((مَ دَ))
مغلوب شدن، باختن
فرهنگ فارسی معین